کنکور - قسمت دوم




.: دریافت فایل پادکست :.
  

این پادکست حدود چهارده دقیقه است و در آن به قسمت دوم و پایانی نامه‌ای از یکی از دوستان پرداخته شده است.

ادامهٔ متن نامهٔ مورد اشاره:

   "اما فشار روانی کنکور چنان بلایی سرم آورده بود که وقتی وارد دانشگاه شدم دیگر آن تازگی و طراوت را در ذهن خودم نمی دیدم. گویا مغزم مانند دونده ای که یک مسیر طولانی را دویده باشد در حال نفس نفس زدن بود. مدتی طول کشید تا این حالت کم کم برطرف شد و دوباره من شاگرد ممتاز شدم اینبار در دانشگاه. و جالب است که اینبار هم من برای ممتاز شدن تلاشی نکردم اما وقتی این موقعیت بدست آمد دوست داشتم که حفظش کنم. اما به نظرم به اندازه قبل موضوع برایم مهم نبود برای همین هم فشار کمتری بر روانم می آورد. در دوره دانشجویی نمی دانم چه تغییراتی در روان من به وجود آمد که بیش از پیش به احوالات خودم آگاه بودم و مثلا ناآرامی های روحی خودم را گاهی احساس می کردم. این ناآرامی ها دیگر فقط به خاطر مسائل درسی نبود. عوامل مختلفی مسبب آن بود که خلاصه نتیجه اش این بود که ذهنم همیشه شلوغ و پر از سوال و جواب و گفتگو بود. گاهی که از این همه هیاهو و گفتگوی ذهنی خسته می شدم شب هنگام برای اینکه راحت تر بخوابم سعی می کردم همه افکار را خاموش کنم و ذهنم را به سکوت بکشانم. شایان ذکر است که من آن زمان اصلا با مفاهیم خودشناسی و مدیتیشن و چنین بحث هایی برخورد نکرده بودم. بعدا فهمیدم که این کارم چیزی شبیه ریلکسیشن بوده. درواقع یک ریلکسیشن من درآوردی!!

   واقعا هم موثر بود.!! 

   بعد از مدتی تجربه عجیبی داشتم که چند سال بعد در صحبت های شما مفهوم  مشابهش را یافتم و آن تجربه این بود که وقتی کم کم فکرهایم کمرنگ می شد همینطور که چشمانم بسته بود در حالی که حالت نیمه بیدار داشتم  تصاویر ترسناکی به نظرم می آمد. چهره هایی عجیب که قبل از اینکه دقیقا ببینم چه شکلی هستند آنقدر مرا می ترساند که سریع چشمانم را باز می کردم. مدتی به همین منوال گذشت و این حالت تکرار می شد. تا اینکه یک بار در حالت بیداری با خودم منطقی فکر کردم و گفتم این تصورات که واقعی نیستند پس به هیچ وجه نمی توانند آسیبی به من برسانند در نتیجه ترسیدن از آنها هم منطقی نیست. بهتراست یک بار بادقت به آنها نگاه کنم تا دقیقا ببینم چه شکلی هستند. شاید بتوانم یک نمونه شان را روی کاغذ رسم کنم. با این تصمیم دفعه بعد که آن تصاویر به نظرم آمد به جای آنکه چشمم را باز کنم با دقت به آن نگاه کردم. تصویر مبهم بود ولی همینطور که داشت واضح می شد گویا تغییر شکل هم می داد و به اشکال مضحک و خنده داری مانند چهره میمون های کارتونی شبیه می شد! بعد هم کم کم محو می شد.!
 
   این تجربه چند بار برایم اتفاق افتادو پس از آن دیگر تمام شد و دیگر آن تصویرها را ندیدم!

   خلاصه اینکه با گذر زمان و قرار گرفتن در موقعیت های مختلف من بارها و بارها اضطراب را تجربه کردم اما نکته ای که برایم جالب است  اینست که علائم عجیب و غریبی مثل سرماخوردگی و سردرد جای خود را به علائم متداول اضطراب می دادند و هر چه می گذشت در مواجهه با اضطراب آن را بهتر می شناختم! یعنی واضح تر بود که اضطراب دارم 

   طی سه سال اخیر که با شما  و بحث هایتان آشنا شدم و جلسات را گوش دادم به وجود عوامل زائدی که در وجودم اضطراب ایجاد می کرد پی بردم و بسیاری از ترسهایم مخصوصا آنها که به مسائل تحصیلی و اجتماعی مربوط می شد از میان رفته است. اما هنوز مسائلی هستند که برایم ایجاد اضطراب می کند.

   و این حالات یک اضطراب به تمام معناست که کاملا احساسش می کنم. و واقعا هم فعالیت هایم مختل می شود در حالیکه  قبلا که علائم ظاهری نداشت و بیشتر در شکل روان دردی ظاهر می شد تاثیر کمتری روی فعالیت هایم داشت به طوری که خودم اغلب وجود اضطراب در درون خودم را احساس نمی کردم. 

   حالا سوال من پس از اینهمه پرچانگی اینست که:

   آیا در حال حاضر اضطراب من بیشتر از قبل است یا توانایی من برای کنترل آن و تسلط بر خودم کاهش یافته؟ و یا اینکه با افزایش خودآگاهی من دیگر اضطراب نمی تواند خودش را در لفاف علائم دیگر پنهان کند؟

   آنچه باعث شد مزاحم وقت شما شوم و اینهمه پر حرفی کنم اینست که گاهی از این حالات نگرانی و اضطراب که بعلت وقایعی در من ایجاد می شود واقعا به تنگ می آیم. در چنین وقایعی برای من که هنوز خودم را خیلی کم می شناسم زمانی طول می کشد تا بتوانم تحلیل درستی بدست آورم و رد پای نفس و بازی هایش را پیدا کنم. از سکوت ذهنی هم که خبری نیست!! یعنی وجود اضطراب مثل سیل همه ذهنم را مشوش می کند طوری که در این شرایط حتی نمی توانم به مراقبه بنشینم!!

با تشکر از اینکه وقت گذاشتید و حرفهای پراکنده من را خواندید.
ممنون می شوم اگر تحلیلتان را از اوضاع من بفرمایید و راهنماییم کنید"


---
+ قسمت اول نامه(پادکست "کنکور - قسمت اول")




Share/Bookmark