کنکور - قسمت اول




.: دریافت فایل پادکست :.
  

این پادکست حدود پانزده دقیقه است و در آن به قسمت اول نامه‌ای از یکی از دوستان پرداخته شده است.

موسیقی از فاطمه خانم پیانیست.


متن نامهٔ مورد اشاره:

"سلام جناب پانویس،

  مدتی است سوالاتی در مورد تغییرات و حالات روحی خودم[کسی] ذهنم را مشغول کرده. موضوعات را با شما در میان می گذارم و اگر برایتان مقدور بود ممنون می شوم نظرتان را بفرمایید.

   اصل موضوع، ظهور اضطراب در من[در کسی، در یک نفر، در آن ارگانیسم] به شکل های مختلف و با علائم متفاوت در دوره های مختلف زندگی است. طی صحبت هایی که در جلسات فرمودید کم و بیش متوجه شده ام که ریشه اصلی ناآرامی و اضطراب در وجود آدمی کجاست اما آنچه می نویسم شرح مختصری از احوالات مشوش خودم است.

   من از ابتدای دوره دبستان یک کودک پر انرژی و فعال بودم و به درس و مدرسه علاقه داشتم. سال اول دبستان بدون اینکه اصلا بدانم شاگرد اولی یعنی چه با معدل بیست پشت سر گذاشتم. وقتی فهمیدم این موضوع یک اتفاق با اهمیت تحصیلی است که سال بعد طی مراسمی شکوهمند به شاگردان ممتاز جایزه دادند. فکر میکنم بذر ارزش گذاری اعتباری به نمره و درس از همانجا در ذهنم کاشته شد و البته تا وقتی قدرت بگیرد زمانی طول کشید، شاید چند سال.

   خلاصه اینکه من که از ابتدا به خاط استعدادهای ذاتی ام به سرعت درس یاد می گرفتم و بدون هیچ تلاشی نمره 20 می گرفتم کم کم در گوشه ذهنم نیم نگاهی به تشویق ها و ارزشی که این موقعیت برایم در محیط مدرسه ایجاد می کرد داشتم. در دوره راهنمایی بود که متوجه شدم دیگر امتحان دادن برایم مثل قبل ساده و بی دغدغه نیست. تا آن زمان من هرگز حس اضطراب را به طور واضح تجربه نکرده بودم. شروع دوره نوجوانی با پیچیدگی های خاص این دوره که باید اعتراف کنم هنوز برایم مبهم و عجیب است، همراه بود با تجربه کردن اضطراب به دلایل مختلف که از ریشه های این ترس و اضطراب ها آنچه به یاد دارم غیر از مسائل تحصیلی شامل تجربه احساسات جدید و سردرگمی در مقابل آنها، هشدارهای بزرگترها برای منحرف نشدن، تمایل برای مورد تایید مسئولین مدرسه بودن که در واقع محرک آن مواجه نشدن با تنبیه روانی و سرزنش آنها بود و خلاصه عوامل واقعی و توهمی که باعث می شد حسی به نام اضطراب را در وجود خودم ببینم. در این میان اضطراب برای مسائل درسی از همه کمرنگ تر بود که فکر می کنم این دو دلیل داشت: یکی قویتر بودن سایر نگرانی ها و دیگری اینکه اضطراب نداشتن برای درس و امتحان یکی از ویژگی های دانش آموز قوی و موفق به حساب می آمد(البته شایان ذکر است که این تحلیل کنونی من از اوضاع آنروز است و در آن هنگام چنین آگاهی و توجهی در من وجود نداشت)

   زمان گذشت و اضطراب های دوره نوجوانی هم ظاهرا گذشت.

   من هنوز شاگرد ممتاز بودم و در دوره دبیرستان مهارت و تواناییم در درسهای تحلیلی زبانزد بود. مطمئنم علاقه و تلاش من در تحصیل صرفا کسب این موقعیت نبود بلکه واقعا از درس خواندن و حل مسائل فیزیک و ریاضی لذت می بردم. بطوریکه از همان دوره دبستان حتی در تعطیلات تابستان بخشی از تفریح و سرگرمی من حل مسائل ریاضی بود!!

   اما در هر حال تایید و ستایش اطرافیان هم کم کم برایم حکم افیون پیدا کرده بود. در دوره دبیرستان من آنقدر از نظر تحصیلی قوی بودم که واقعا امتحان مخصوصا درسهای تحلیلی برایم هیچ اضطرابی به همراه نداشت. اما وقتی به کنکور نزدیک شدم وضعیت عوض شد. علاقه من به ادامه تحصیل از یک طرف و موقعیت من بعنوان شاگرد ممتاز و انتظار اطرافیان از معلم ها گرفته تا افراد خانواده از طرف دیگر باعث شده بود که خودم هم از خودم یک نتیجه خیلی عالی در کنکور انتظار داشته باشم. می دانم که این انتظار بیشتر تحت تاثیر عامل دوم بود. وگرنه ادامه تحصیل به خودی خود رتبه آنچنانی در کنکور نیاز نداشت. 

   اما جالب بود که با همه این اوصاف من اصلا احساس اضطراب و نگرانی نمی کردم. اما هرچه به زمان کنکور نزدیک می شدم حالات متفاوتی در من ایجاد می شد. این وضعیت از بی حوصلگی نسبی در حدود دوسال قبل از کنکور شروع شد . زمستان سال سوم دبیرستان من به طور مکرر سرما می خوردم و از نظر جسمی به شدت آسیب پذیر شده بودم. چند ماه بعد به شدت به تغییر ساعت خواب حساس شده بودم و به سرعت تمرکزم را روی درس از دست می دادم. از حدود چهار پنج ماه مانده به کنکور به طور متناوب دچار سردردهای بی دلیل می شدم. بطوریکه باعث نگرانی مادرم شده بود و فکر می کرد ممکن است تومور داشته باشم برای همین هم بدون اینکه به من بگوید با پزشک مشورت کرده بود . پس از مشورت با پزشک دیگر نگران نبود و بعدها به من گفت که آقای دکتر گفت همه این علائم بعد از کنکور برطرف خواهد شد و تنها ناشی از اضطراب است! "

ادامه در پادکست بعدی.



Share/Bookmark