ذهن از اینکه دانستههایش تأیید شود، لذت میبرد. ما(ذهن) با تطبیق دادن و گفتن «این همونی هست که مولانا میگوید ...»، در حقیقت داریم دانستههایمان را تأیید میکنیم و از این کار لذت میبریم.
و این لذت و سرخوشی ناشی از این لذت، اجازه نمیدهد پیش برویم و آن اشاره را درون خودمان ببینیم.
بسیاری از موضوعاتی که در رابطهٔ ما با هم پیش میآید و ما از آن ناراحت میشویم و بهمان برمیخورد، دقیقاْ بهمین پیشپاافتادهگی است! اینکه آن خانم - چه به دروغ و چه راست - گفته «من فقط همین یک پانصد تومنی را دارم»، چرا باید باعث برخوردن به من باشد؟!
خیلی چیزها هستند که ما مهمشان میدانیم. در حالیکه واقعاً اینقدر مهم نیستند که برایشان حرص و جوش میخوریم.
و از این دقیقتر، اینکه اصلاً «برخوردن» چرا باید باشد!؟